سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متن عاشقالنه

سپاس و درود بر پروردگار بزرگ و برتر جهانیان
این شروعی برای نامه او بود نامه ای که سالها پیش باید مینوشت اما حالاکه از ان موضوع سالها مگذشت خیلی پشیمان بود که چطور این کار را سالها پیش انجام نداده ؟ حتما فکر میکنی چه کار کرده ام !آره یادت نمی آید شاید هم تو بسیاری از خاطرات نوجوانی ات را فراموش کرده ای ... .
من با آنکه میدانستم خیلی دوستم میداری و من نیز تو را خیلی دوست میداشتم ولی از تو فرار کردم خودم بهت گفته بودم که حق نداری از من فرار کنی و مرا تنها بگذاری حتی اگر اتفاقی بیفتد اما من چه کردم !!!
آه که چه روزگار سختی بود حال بعد از گذشت ده دوازده سال به تو میگویم هنوز هم تنهایم . دیدی که به قولم عمل کرده ام . هنوز هم همانطور حتی بیشتر دوستت دارم .
یادت هست بهت گفته بودم یا تو یا هیچ کس دیگه یادت هست بهت گفته بودم واست خودم میام خواستگاری ؟؟؟؟ ! .
 اما تو فرامــــــــــــوشم کردی ! چه آسون :(
امروز با خبر شدم که یه هفته ای که بعد از رسیدن این نامه به دست تو به خواستگاری می روی و از امروز میتوانم بگویم که یک هفته دیگر این نامه را دریافت خواهی کرد و دو هفته دیگر مانده تا بد قولی تو !!! بدان آن روز آخرین روزی است که در انتظارت خواهم ماند بعد از آن دیگر مرا نخواهی یافت یادت باشد که من امروز و دیروز به تو نیاز داشتم و تو نبودی تو حتی به تنها قولی که به من داده بودی عمل نکردی خواستی اما نشد !!
هنوز هم دوستت دارم و آن روز که با خبر شوم که تو دیگر دست نیافتنی هستی روز مرگم را میسازم . خود را میکشم این را خوب میدانی که اگر بگویم کاری را انجام میدهم حتما انجام خواهم داد مرا خوب میشناسی یادت هست !
اشک از چشمان زیبا و دلربای پسرک که روزی دل او را برده بود جاری شد با تاریخ نامه و تاریخ رسید نانمه دقیقا یک هفته بعد دست او رسیده بود .
او تنها عشق واقعیش بود و با تمام وجودش دوستش میداشت اما هیچوقت نفهمیده بود که چرا دخترک او را تنها گذاشته بود و میدانست برای بدست آوردن او موانع بسیاری وجود دارد ...... اتفاقاتی که افتاده بود .... دوری میان دو عشق
پسرک نامه به دستو اشک ریزان سوار بر ماشن به سوی عشق چند ساله اش شتافت در راه در دلش به یاد خدا بود و از او کمک می طلبید که دخترک را خدا به او ببخشد. و برایش اتفاقی نیفتاده باشد .
به خانه او رسید در باز بود میدانست که انتظارش است اما صبر دخترک لبریز گشته و رگ خود را بریده بود و همه جا را خون فرا گرفته بود دیگر هیچ چیز نمی فهمید فقط دخترک را بغل کرده و او را به بیمارستان رساند .
بعد از چند ساعت دخترک چشمانش را گشود واقعا معجزه بود او عشق گمشده اش را بالای سرش یافته بود با خود گفت شاید مرده ام که او را دارم و اینجا بهشت من است ولی در اصل این بود که او زنده بود و عشقش را در کنار خودش میدید.
پسرک دست او را گرفت و بوسید و گفت :
عشق من تو زندگی من هستی و بی تو هیچ چیز نمی خواهم مرا ببخش و من را تنها نگذار من نیز تو را تنها نخواهم گذاشت.
و شاخه گل سرخی به او هدیه کرد اشک از چشمان هر دو جاری گشت .


******برای مشاهده ادامه متن به ادامه مطلب رجوع کنید**********